آنطرفها که دلم ساز غزل را میزد
حرفها توی گلو یکسره در جا میزد
گریه اما دگر از حوصله خارج شده بود
که در این معرکه دل حرف معما میزد
دست تقدیر در این کهنه کتاب دیرین
رمز خوشبختی ما را دو سه خط جا میزد
بوی سوز دلمان هفت جهان را پر کرد
و عجب بود کسی یکسره سرنا میزد!
دیشب انگار تمام در و دیوار و زمین
هر یکی سینه برای غم فردا میزد
و همین ثانیه ها بود که هی می آمد
سنگ بر شیشه عمر دل مینا میزد
نظرات شما عزیزان: